از میان انواع عشق، عشق والدین به فرزندان بسیار عجیبوغریب است. یعنی، گاهی آنقدر زیاد و غیرقابلوصف میشود که آنها را وادار به از خودگذشتگیهای بزرگ میکند. مثلا اگر از آن دسته آدمهایی هستید که حتما باید درطول شب هشت ساعت بخوابید، با داشتن فرزند حاضر میشوید که تا صبح نخوابید و برای تمام کردن پروژهٔ کلاسی او، کاردستی درست کنید. در بعضی از موارد، این عشق آنچنان پیش میرود که والدین، فرزندان خود را به همسرشان ترجیح میدهند. اما آیا دوست داشتن فرزندان بیش از همسر کار صحیحی است؟
وقتی عشق به فرزند از عشق به یار پیشی میگیرد
درست است که عشق ورزیدن به فرزندان امری زیبا و ضروری است و رسیدگی به نیازهای آنها از وظایف والدین به شمار میرود، اما یادمان باشد که زندگی فقط فداکاری برای فرزند نیست. در سوی دیگر روابط خانوادگی، همسر ما قرار دارد. با اینکه او مانند فرزندان نیاز به رسیدگیهای مداوم ندارد و لازم نیست که نیازهای مختلفش برای رفاه و زیستن را مادرانه/پدرانه پیگیری کنیم، اما همسر ما بخش مهمی از زندگیمان را به خود اختصاص میدهد.
باید بدانیم که مدیریت روابط خانوادگی بسیار مهم است. در این رابطه، هر فرد جایگاهی دارد که لازم است به آن رسیدگی کنیم. اگر بخواهیم روابط با همسر و فرزندمان را به چیزی تشبیه کنیم، باید بگوییم که رابطهٔ ما با فرزندمان مانند رفتن به مدرسه و رابطه با همسر، شبیه به رفتن به دانشگاه است. همه باید به مدرسه بروند و حق انتخابی در کار نیست، اما رفتن به دانشگاه، انتخابی است و سلیقه و خواستههای فردی ما در آن نقش دارد.
مدیریت رابطه با فرزند و شریک زندگی را در دست بگیریم
تحقیقات نشان میدهند که کودکان با والدینی که یکدیگر را دوست دارند، احساس امنیت و شادی بیشتری میکنند. کودکانی که در محیط امن و پرمحبت رشد میکنند، شیوهٔ درست رفتار در روابط را میآموزند. تحقیقات نشان میدهند که تنش و روابط مخدوش میان زوجها روی روابط آنها با فرزندانشان هم اثر میگذارد. این تنش بیشتر از سوی پدران به روابط خانوادگی وارد میشود.
تحقیقات دیگر نیز نشان میدهند که رابطهٔ ناسالم میان والدین باعث میشود که کودکان احساس گناه کنند و خود را در این میان، مقصر بدانند. کودکی که خود را مقصر میداند در مدرسه هم عملکرد مطلوبی نخواهد داشت.
در نظرسنجی از ۴۰هزار کودک انگلیسی در سال ۲۰۱۴، نتایج جالبی دربارهٔ روابط خانوادگی به دست آمد؛ مادرانی که روابط شاد و مطلوبی با همسرانشان دارند، نوجوانانی شادتر تربیت میکنند. درواقع، نوجوانانی شادتر هستند که مادرشان از رابطه با پدرشان رضایت بیشتری دارد.
بنابراین، نوجوانانی که مادرانی ناراضی داشتند، بهاندازهٔ نوجوانانی که مادران شاد و راضی داشتند، خوشحال نبودند. این وضعیت برای نوجوانانی که والدینشان از هم جدا شده بودند، بدتر هم بود. یعنی میزان شادی و نشاط آنها از نوجوانان دیگر بهمراتب کمتر بود. اگر دوست دارید که شادی و رضایت را به زندگی فرزندانتان وارد کنید، باید روی روابط خود با همسرتان بیشتر تمرکز کنید و آن را بهبود بخشید.
به این نکات توجه کنیم
مرکز تحقیقات و اندیشکده پیو دو پروژهٔ مشابه را در سالهای ۱۹۹۷ و ۲۰۱۰ انجام داده است. در این دو پژوهش از خانوادهها پرسیدهاند که در روابط خانوادگی، اهمیت فرزندان بیشتر است یا رابطه زناشویی. در سال ۲۰۱۰، اهمیت فرزندان سه برابر بیشتر از نتایج به دست آمده در سال ۱۹۹۷ بوده است. یعنی افراد در سال ۲۰۱۰ بیشتر به شادی و رضایت فرزندان اعتقاد داشتند تا در سالهای پیش.
باید بدانیم که متمرکز کردن توجه روی فرزندان، تنها در کوتاهمدت دستاوردهای مطلوبی به همراه دارد. باید قبول کنیم که کودکان نازپروردهٔ ما بالاخره روزی وارد جامعه میشوند و اگر روابط خانوادگی (رابطهٔ فرزند و والدین، رابطهٔ زن و شوهر) متعادل و مطلوبی را تجربه نکرده باشند، نمیتوانند روابط خود را در جامعه بهدرستی مدیریت کنند. نتیجهٔ این ناتوانی، روابطی پر از نفرت، خستگی یا سردرگمی خواهد بود.
توجه بیشازحد به فرزندان چه عواقبی دارد؟
یادمان باشد که روابط خانوادگی روی تربیت فرزندان اثر میگذارد. اگر توجه ما تنها به فرزندانمان معطوف باشد و از ایجاد تعادل در رابطه با اعضای مختلف خانواده و ارتباط با همسرمان غافل باشیم، ناخودآگاه روی روابط آتی فرزندانمان هم اثر خواهیم گذاشت.
توجه زیاد به فرزندان و بیتوجهی به مدیریت صحیح روابط میان همسران در ۲۵ سال گذشته، موجب شده است که آمار طلاق بعد از ۵۰ سالگی دو برابر شود. این آمار برای زوجهای بالای ۶۵ سال، حتی به سه برابر هم رسیده است.
علت این است که بعد از ترک خانه توسط فرزندان و مستقل شدنشان، زن و شوهرها انگیزه و دلیلی برای حفظ کانون خانواده ندارند. یعنی برای یکدیگر نقش و جایگاهی تعریف نکردهاند و با رفتن فرزندان، دلیلی برای کنار هم بودن نمیبینند.
برای ایجاد تعادل در روابط خانوادگی چه باید کرد؟
کارل پیلمر(Karl Pillemer)، استاد پیریشناسی در دانشگاه کورنِل، برای نوشتن کتاب خود با عنوان «۳۰ درس دوست داشتن» در سال ۲۰۱۵ با ۷۰۰ زوج گفتوگو کرد و دریافت که حضور فرزندان آنقدر در زندگی والدین پررنگ است که دیگر در میانسالی، روابط مجزا و تعریفشدهای میان زوجها وجود ندارد.
بهطوری که بهندرت گفتوگویی دونفره خواهند داشت و مثلا در ۵۰ -۵۵ سالگی، حتی نمیتوانند با هم به رستوران بروند و در فضایی دونفره با هم معاشرت کنند. به عبارت دیگر، فرزندان تمام ذهن و قلب والدین را از آن خود میکنند و تعادل رابطه میان زن و شوهر را برهم میزنند. همهٔ اینها نتیجهٔ توجه بیشازحد والدین به فرزندان است.
تنها راه ایجاد تعادل در روابط خانوادگی، این است که زوجها همواره به خاطر داشته باشند که دلیل ازدواج و با هم بودنشان فرزندان نیستند. زوجها باید با هم در تعامل باشند. دلخوشی زندگی مشترک نباید صرفا وابسته به حضور فرزندان باشد. اساس رابطه بین دو نفر تنها با هدف داشتن فرزند شکل نمیگیرد. پس بعد از تشکیل زندگی مشترک و آمدن فرزندان نیز، نباید رابطه را از یاد ببرند. شاید خیلی از ما در روابط خود به این موضوع برخورد کرده باشیم. آیا شما هم به فرزندانتان بیشتر از همسرتان توجه نشان میدهید؟ در این صورت فکر میکنید علت این موضوع چیست و چه تأثیری بر رفتار فرزند شما داشته است؟